بسمه تعالی
آن روزی که وارد دانشگاه شدم به خیال خودم از یک فضای کوچک و بسته وارد عرصه بزرگتری شده ام.آن روزهای اول بسیار خوشحال بودم که توانسته ام وارد این مسیر پر تلاطم شوم و با همین دید تحصیل را شروع کردم.
ترم های اول هنوز وارد فضای دانشجویی نشده بودم،اما این زمان زیاد طول نکشید و سعی کردم خودم را با این مجموعه وفق بدهم.کم کم وارد کارهای دانشجویی و به قول خودم آرمانخواهی دانشجویی شدم و با همان عقیده و هدفی که در سر داشتم شروع به فعالیت کردم،همان کارهایی که بعضی از دانشجویان از آن به عنوان حاشیه نام می برند و آن را نوعی وقتت تلف کردن می دانند.خیلی راحت نبود ،به خاطر اینکه دیگر فضای دانش آموزی نبود که همه بچه ها شبیه خودم باشند،بلکه در این مجموعه تضارب افکار زیاد بود که بعضی از آن تفکرات برایم قابل هضم نبود،البته نه اینکه نفهمم ،بلکه بیشتر بخاطر اینکه با آرمانهای خودم تطابق نداشت برایم سخت جلوه می کرد.دیگر با فضای دانشگاه کاملاً آشنا شدم،گروه های مختلفی را می دیدم،بعضی ها را می دیدم که دائماً سرشان در کتاب است،طوری بود که همین که کتابخانه باز می شد آنجا بودند و همین که تعطیل می شد بیرون می آمدند.راستش برای من بسیار سنگین بود که کسی را اینگونه ببینم ،چون رکود و یکنواختی را در هیچ زمینه ای نمی پسندم.یک عده هم بودند که نسبت به همه چیز بی تفاوت بودند یعنی نه درس می خواندند نه کار دیگر می کردند که حکمت حضور این افراد را نفهمیدم.آن چیزی که باعث شد هرگز از کار عقب نشینی نکنم و با همه مسائل موجود در رسیدن به هدف تلاش کنم،آرمانهایی بود که برای حفظ آنها وارد این عرصه،یعنی فعالیت فرهنگی شدم.در این ایام بود که فهمیدم دانشجوی متعهد نمی تواند صرفاً یک دانشجوی درس خوان باشد،زیرا دانشجویانی را می دیدم که با وجود درس زیادی که خوانده اند نمی توانند اندوخته های خود را که چندین سال برای آن زحمت کشیده اند،به بیرون انتقال دهند و بیشتر این ضعف ناشی از عدم فعالیتهای اجتماعی و عدم حضور در اجتماع بود،و دیگر اینکه خود را محدود به چند مطلب کتاب درسی کرده بودند و حاضر نبودند که از این فضا بیرون بروند و خودشان بیندیشند.و چقدر زیبا میگوید سید شهیدان اهل قلم که:«علم زدگی و تکنوکراسی سرنوشت محتوم غریب به اتفاق دانشجویان دانشگاه ها است.چرا که انسان به شدت در معرض این خطر عمده قرار دارد که علت را با سبب اشتباه بگیرد و در ضمن گریز فطری اش از جهل ،روی به نظام فکری خاصی بیاورد که یک آگاهی سطحی به (واسطه ها و اسباب حدوث عالم) آنان را از تفکر در علت و ماهیت کفایت کرده است.
دانشجویانی بودند که به قول معروف خیلی حزب اللهی بودند که تمام دین را در یک نماز شب و مناجات شبانه و انجام مستحبات خلاصه کرده بودندو دیگر هیچ.ماندن در این فضا برایم خیلی سخت بود،زیرا افرادی را می دیدم که نسبت به اطراف خود هیچ احساس وظیفه ای نمی کردند و حتی حاضر به اظهار نظر در مسائل کشور هم نبودند.همه اینها را گفتم تا بگویم ما جوانهای دهه 70 و 80 با جوانهای دهه 50 و 60 خیلی تفاوت داریم.آنها تمام درسی که می خواندند و تلاشی که داشتند برای تقویت حس آرمانخواهی و دفاع هر چه بهتر از آن آرمانها بود.
ولی دانشجوی امروز دیگر این دغدغه ها را ندارد و اگر تلاشی دارد در فکر عاقبت خویش است و نه جامعه و آرمانهای انقلاب اسلامی که روزی هزاران نفر جان خود را در این راه فدا کردند.خون هزاران نفر بر زمین ریخت تا آرمانهای این انقلاب حفظ شود ولی هر چه می گذرد بیشتر از این اهداف دور می شویم .امیدواریم خداوند به همه ما به خصوص دانشجویان این توفیق را عنایت فرماید که حافظ خون شهدا و آرمانهای رهبر کبیر انقلاب باشیم و ما را در رسیدن به این اهداف هر چه بیشتر یاری فرمایید.
انشاالله که بتوانیم ادامه دهنده راه آنانی باشیم که از جان خود گذشتند تا امروز ما بتوانیم در کسوت یک دانشجو به راحتی حرف بزنیم و از عقاید خود دفاع کنیم.یاد تمامی شهدای دانشجو،به خصوص شهدای 16 آذر 1332 را گرامی میداریم و به روان پاک و مطهر آنان درود می فرستیم.